تو اما کیستی ؟
کشتیای ؟ بادبانت کو ؟
بیابانی ؟ بادهایت کو نخلهایت کو ؟
انقلابی ؟ پرچمها و زنجیرهایت کو ؟
شناختی فراتر از شناخت شب از تو ندارم من
اما آن که بخواهد تو را بگیرد از من
با بزرگترین خشم تاریخ رو به رو ست
به سان آن که انگشتری ها و ماندهی پول و دارایی سربازهای کشته شده را
به یغما میبرد در حالی که هنوز در میدان جنگ خون می ریزند
بگو به آن که قصدی دارد
این پسرم است در حالی که من او را نزاییدهام
این وطن من است و مرزی برای آن نمیشناسم
این اشغالگر من است و در برابرش فریاد نمی زنم و سنگی برنمی دارم
خونش را مباح سازید و او را بکشید
اما به شرطی که میان بازوانم بیفتد
محمد الماغوط
ترجمه : امانی اریحی
درباره این سایت